-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 12:57
حال این روزای من تعریفی نداره حس یه تبعیدی رو دارم.گنگ وخسته وپریشون...دست روزگار منو جایی کشیده که هیچ دلگرمی برام نداره.هوای سرد آدمای سرد روزگار سرد...من دانشجوی ارشدم دانشجوی ارشد از اردبیل...اینجا تنها سرد خسته و ناامیدم حقیقتا خودم نمیدونم باچه انگیزه ای الان سه هفته س اینجام دور از خانوادم دور ازشهرم دور از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 12:51
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود...
-
نگاه تو...
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 19:39
نگاه تورا من از حفظم حتی میان این همه آدم با چشمهای شبیه هم نگاه تو را من از حفظم با چشمهایی که تورا شبیه آدمهای دیگر نمیبیند...
-
راز مگو
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 17:20
...زمزمه اش را میشنوم مثل صدای بال پروانه ها : تو خوشبختی... و خبر ندارد از نی نی بی تاب چشمانم که فاصله اش تا راز مگویم تنها دوقطره اشک است... و نگاهم را که به خشکسالی رسیده از دریای نگاهش میدزدم ... و در سکوت بی صدا فریاد میزنم " تنها خوشبختی ام...بودن توست" ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 17:29
لحظه لحظه نبودنت را روی پوست تیره شب آه می کشم بودنت را اکنون کدامین ستاره مهمان است؟...
-
گمگشته
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 17:27
...و نبض فاصله در دست توست و سکوت به بغض های نارسم گره می خورد می دانم روزی تو را گم خواهم کرد و خودم را که گم شده بودم شاید پیدا کنم و در فاصله گم شدنت تا شاید پیدا شدنم چیزی می شکند که کسی صدایش را نمیشنود... ... ومن هنوز حرفهایم را نگفته خط خطی می کنم...
-
واژگان واژگون
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 17:21
واژگان واژگون من درد زخمه های کهنه اند... گور قلب شیشه ام پر از خنده های کال مرده اند... شعر ناتمام عشق را این دریغ ها دروغ ها ز یاد من برده اند ....: صبر کن که تا سپیده یک نفس ... هنوز من در انتظار مانده ام...
-
عادت می کنیم...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 14:26
به جای شکایت به همه چیز عادت می کنیم ... به رنگهای جیغ رقصان میان بغض های خیس فروخورده و حتی صدای سوت قلبهایی که وارونه جلوه می کنند... عادت کرده ایم به ایستادن میان جدار داغ زمان و لبهایی که ازهم باز نمی شوند حتی به عطش سرخ نیاز و سیلی های محکمی که با اشتیاق نوش جان می کنیم عادت کرده ایم... عادت می کنیم...
-
خزان زده
شنبه 10 تیرماه سال 1391 09:23
در خزان فصل های زندگی درجا زدم برگ برگ عمر من را باد برد چشم من چون آسمانی بی صدا از غم کوچ پرستوهاش مرد... در نبرد روزهای سرد و خیس قلب من گنجشکک آواره ای است یکه تنها می پرد بر بامها تا که نامی... صدایی... بشنود بل آشنا... یکه تنها خسته و خیس "هیچ قلبی در تمنای تو نیست" ...تا ابد...باید به حال او گریست...
-
حتی آسمان
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 22:28
آسمان گریه می کند باید به دل کوچکم بیاموزم حتی به آسمان هم دل نبندد... گاهی آفتابی گاهی ابری... حتی آسمان...
-
گفته بودم من از نسل شهزادهای مضطربم
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 11:55
قصه ات را تا صبح در بیداری خواب دیدم گفته بودم من از نسل شهزادهای مضطربم خوابم نمیبرد تا هرچه قصه است... جیرجیرکهای تازه به هم رسیده پشت پنجره ام میرقصند خوابم نمیبرد از ضربدرهایی که روی دفترم پروانه میشوند سراغ خواب شهریاری را میگیرم که یک روز قسم خورد داغ گلها را روی بال هرچه پروانه است برایم خالکوبی کند فواره های...
-
باران شو
جمعه 13 آبانماه سال 1390 11:04
...باران نبوده ای که تو را باران بخوانمت در آسمان خیالم چون ابر مانده ای تق تق به روی شیشه قلبم انگشت میزنی آرام و چون نوازش پاییز روی برگ من را ز بود و نبودم ربوده ای می خوانمت تو را با من ز راز مگویت سخن بگو بگذار بگذریم ز سرمای سرد خویش... یک بار باران شو و ببار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 10:46
هیچ دانی علت مجنونی مجنون چه بود؟ چون که او در ترکشش جز تیر یک لیلا نداشت...
-
فصل سوم.فصل غم
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 10:46
پاییز از راه میرسه و من هیچوقت دوستش نداشتم...به نظرم فقط آدمای خیلی خوش دوستش دارن.آدمایی که دلشون غم میخواد...اما من که زندگیم پر از غمه دوست دارم پاییز از فصلای زندگیم محو بشه... پاییز از چهره طبیعت افسونکار بربسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت و ماتم را پاییز ای مسافر خاک آلود در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 17:04
...از آن روز که در سکوت تنهایی ام صدای پای پروانه ای طنین انداز شد که بالش را شکسته بودند روح پرواز در وجودم مرد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 19:03
...سالیان دراز خشکسالی ساحل پر تشویش در میان جمع بودن و در حقیقت خلأ... قربانی بودن... و من اکنون در تنهایی ژرف خویش غوطه ورم...
-
و به ژرفای سکوت...
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 12:02
...و کسی گفت:« خدا نزدیک است» آسمان دل من هم ابریست و شبم تاریک است به تو می اندیشم ...و به ژرفای سکوت وبه عشق ...عشق؟!! و به نزدیکی دوری ها تنهایی ها... و من اکنون میدانم که تو را روزی گم خواهم کرد و مرا... شبی در اندوه بی پایانی رها خواهی کرد... ومن اکنون تنها به تو می اندیشم... وبه اندوه رهایی ها... تنهایی ها......
-
اندوه شیرین
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 14:23
صدای تیشه آمد گفت: شیرین... ـ صدای تیشه آمد. ماه تابید صدای تیشه فرهاد آمد گفت: شیرین... ـ صدای ناله آمد. لاله نالید صدا از تیشه فرهاد افتاد صدای گریه شیرین: میان باغ تنهایی هزاران لاله از باران فرو می ریخت... م.آزاد
-
**5**
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 11:47
* هیچوقت گریه نکن چون هیچکس لیاقت اشکهای تورو نداره و اگه کسی لیاقتشو داره طاقت دیدنشو نداره. ** به آسمون نگاه کن.دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟اونی که کم نور تره مال تو باشه بهتر نیست؟به اون قانع باش چون ستاره پرنوره مال همه س ولی اون فقط مال توئه. *** نمیتونی به دلت یاد بدی نشکنه ولی میتونی یاد بدی وقتی شکست لبه...
-
خوش به حال غنچه های نیم باز
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 12:52
بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها ودشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیم باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز...
-
مجازات اعتماد
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 11:04
لحظه ها از طنین ریزش پیوندها سرشار شد دوستی مرد دلبستگی بر باد رفت... بعد از من روزی اگر بغض گلویت را فشرد پای احساست اگر بر سنگ خورد یا اگر روزی دستان تو هم گرمی دست کسی را در میان خود ندید وندر آن هنگام تلخ که فضای سینه ات جز آه آتشناک چیزی را نمیداد گذر یادی از این عاشق افسرده کن بعد از من روزی اگر زین کوچه ها فرد...
-
سوتک
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 11:48
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد بدینسان بشکند در من سکوت مرگبارم را و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
-
گزارش یک...
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 14:12
روز اول. دوتا صندلی سنگی کنار هم توی یه باغچه با درختای باطراوت پیچکهای قشنگ و گلهای رز اینجا بوی بهار میاد. یه پیرمرد یه پیرزن روی صندلیهای سنگی کنار هم نشستن به هم لبخند میزنن و چای میخورن شاید با طعم بهار نارنج... هفته دوم. دوتا صندلی سنگی کنار هم توی یه باغچه با درختای باطراوت پیچکهای قشنگ و گلهای رز اینجا...
-
حکیمانه
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 11:06
زندگی چای تلخیست با قند عشق شیرینش کنیم... *** برای افراد دیابتی استفاده از توت خشک عشق توصیه می شود.
-
جلوه
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 11:05
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت و از تمام دنیا و فقط یکنفر را دوست داشت دلداده اش و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو خواهم شد » *** و چنین شد روزی که یک نفر پیدا شد و حاضر شد چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 13:28
نگاهم پشت در جا ماند و چشمانت مرا گم کرد دلم لرزید و زخمی کهنه در روحم تبسم کرد...
-
(*****)
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 10:52
خوشبختی یعنی آینه محبتمان را به سوی دیگران بگیریم تا در آن لبخند بزنند...
-
در این کوی خواهم ماند...
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 18:51
همین دیروز بود که در کوچه های کودکی باهم می دویدیم و آبنبات چوبی قرمز بزرگترین لذت دنیا بود به کام کوچکمان.چشمان عسلی تو پر از آرامش و چشمان سبز من لبریز از شیطنت.باهم قد کشیدیم و از کوی باطراوت کودکی قدم به شهر پر تنش بزرگسالی گذاشتیم.تو با من همقدم بودی و همیشه چند گام از من جلوتر.من در دنیای کودکی ماندم و تو دنیای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 17:03
دوستم اومد.خوشحالم. اینم متن نامه ش: سلام دوست من خیلی برام سخت بود که برات بنویسم چون با خودم قرار گذاشته بودم ساکت و اروم برم اما چیکار کنم که خیلی احساسی هم و دلم نیومد خودخواه باشم و یه احساس گناه تو وجودت باقی بزارم . این متن هدیه من گرچه ناچیز به بزرگیت ببخش : در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه...
-
رسوخ
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 17:33
نمیدونم کی؟امروز؟دیروز؟یا...نمیدونم چرا؟ ولی یکی از من رنجید.دل یکی رو شکستم.ناخواسته اصلا نفهمیدم چی شد.دلش مثل بلور بود شاید حواسم نبود از دستم افتاد ولی...گیجم.غمگینم.پیداش نکردم ازش بپرسم چی شد که ازش دلجویی کنم و بگم من که گفته بودم وقت ندارم...دوستکم! مهربون اگه اومدی اینجا بهم بگو چرا قهر کردی و گذاشتی رفتی.من...