گفته بودم من از نسل شهزادهای مضطربم

قصه ات را تا صبح

در بیداری

خواب دیدم

گفته بودم

من از نسل شهزادهای مضطربم

خوابم نمیبرد

تا هرچه قصه است...



جیرجیرکهای تازه به هم رسیده 

پشت پنجره ام میرقصند

خوابم نمیبرد

از ضربدرهایی که روی دفترم پروانه میشوند

سراغ خواب شهریاری را میگیرم

که یک روز قسم خورد

داغ گلها را

روی بال هرچه پروانه است

برایم

خالکوبی کند



فواره های این شب

ستاره میزایند

با جفت هایی دور گردن حوض

و چسب پیچکها

بر دیوار

که رقص جیرجیرکها

بازشان میکند



هنوز

از پروانه های ضربدر شده شیشه

سراغ میگیرم

گفته بودم

گفته بودم

من از نسل شهزادهای مضطربم

هرچه خواب است

روی چشم هایم

خالکوبی...

                                                                     ف.قوامی


نظرات 1 + ارسال نظر
محمد علی چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ http://0351.blogsky.com

bah

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد