-
پروانه ها۳
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 08:57
...همسایه ها چیزی نگفتن فقط به ما نگاه میکردن.با سیلی ای که آقای واعظی بهت زد قطره های اشک پشت هم صف کشیدن و صورتمو خیس کردن.اون لحظه فقط دلم میخواست یه نیرویی کمکم کنه و بهم قدرت بده کاری کنم که آقای واعظی ازت معذرت خواهی کنه یا حداقل بتونم بگم تو هیچ تقصیری نداشتی و من مقصر بودم اما زبونم بند اومده بود و هرچی سعی...
-
پروانه ها۲
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 10:50
...عقلم از کار افتاده بود برای یه لحظه تصمیم گرفتم برم در واحد روبرویی رو بزنم اما با این وضع؟تازه خانوم فتحی فوضولو چیکار میکردم...بدنم می لرزید که یه دفعه متوجه شدم سایه ت افتاد روی دیوار درست روبروی جاییکه ایستاده بودم و بوی عطر تندت بیشتر توی مغزم پیچید...تا سایه تو روی دیوار دیدم همون طور پابرهنه دویدم از پله ها...
-
پروانه ها
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 18:18
اقتباسی آزاد از یک زندگی گاهی.جایی.عشق دیوانه و دخترک دخترک(۱) من و تو و آن شب... تازه خورشید غروب کرده بود که صدای باز و بسته شدن در مجتمع ناخود آگاه منو به سمت در کشید.ورودتو همیشه احساس می کردم انگار با بقیه فرق داشت انگار فریادهای دلی رو می شنیدم که بی قرار فریاد می زد:من اومدم دخترک کجایی...موتور قلبم راه افتاد و...
-
مسخ تاریکی
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 11:36
گاهی وقتا حس می کنی جای یه چیزایی یا آدمایی توی زندگیت خیلی خالیه.چیزایی که هیچی نمیتونه جای خالیشونو برات پر کنه...آدمایی که برات عزیزن اما تو رو ناخواسته ندیده می گیرن باعث میشن دلت بخواد جای خالیشونو با چیزی یا کسی پر کنی.یکی که تمام گرمای وجودش تو رو احاطه کنه و توی گوشت زمزمه کنه...اما میدونی که فقط داری خودتو...
-
به وقت آمدنت...
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 20:22
تورا که چشمه ای از آفتابی می بینم کنارم آمده ای یا به خواب می بینم؟ به وقت آمدنت بی گمان شبیه تری به قرص ماه که برروی آب می بینم چقدر پای کشان و چقدر وهم آلود! نگاه می کنم.انگار خواب می بینم از این حضور عبوری چه مقصدی داری؟ به من بگو که تویی یا سراب می بینم؟ چه اعتماد عظیمی چه عشق پرشوری تورا تجسم یک عشق ناب می بینم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 17:26
-
کوچه
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 11:57
گاهی از جایی عبور می کنیم... صدا ها درگوش می پیچد و خاطرات روزهایی که می پنداشتیم ابدی است دوباره جان می گیرد... بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره...
-
مرگ انسانیت
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 10:00
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود ازهمان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند وزهمان روزی که با شلاق خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد هی دنیا پر از آدم شد و...
-
آبی لیمویی
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 18:04
امروز آسمان من آبی لیمویی بود...
-
۲۵ بهمن!!!!!
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 10:57
روز۲۵ بهمن از دانشگاه برمی گشتم که صحنه های واقعا وحشتناکی دیدم که اگر با چشمای خودم ندیده بودم باور نمی کردم.عده ای از انسان نماهای وقیح که مدعی آزادی هستن با کارهای وحشیانه ای که انجام میدادن از قبیل از جا کندن نرده های کنار باغچه ها و پرتاب سنگ باعث وحشت و بی نظمی شده بودن و درعرض چند دقیقه پلیس زره پوش سر رسید و...
-
چشمان طلایی تو...
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 18:34
پاهایم سست شد...چشمان طلایی تو بسته شد...زمین از تپش ایستاد...لحظه ها زیر بار غم خم شدند...
-
مکن تازه داغ دلم...
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 12:49
مکن تازه داغ دلم که از گشت بخت دل آن مهربان یار دیرینه مرد خدا را! از آن درد پرورده عشق چه گویم که خون گشت ودر سینه مرد سیه کام جان داد و جز من ـ دریغ ـ کسی خلوت افروز بالین نبود به آیین کجا میرد آن خسته مهر که خود روزگارش به آیین نبود تبی داشت بر جان که چون داغ ننگ همی سوخت در چنگ خاموشیش مگر یاد یاری به شبگیر مرگ...
-
۳۶۳
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 12:55
گاهی میان ما وآنچه میخواهیم فاصله ایست به وسعت آنچه نمیخواهیم...
-
امید
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 14:29
گاهی حس کسی رو پیدا میکنم که یه چیزی یا یه کسی رو گم کرده تو یه جای بزرگ با یه عالمه اتاق.بعد از اولین اتاق شروع میکنه و دنبال گمشده ش میگرده...اینجاست؟نه حتما توی اون یکیه اینجام که نبود!! دیگه حتما اینجاست.نه! به آخرین اتاق که میرسه دلهره داره دلهره و هیجان دلهره اینکه اگه درو باز کنه و نباشه...هیجان اینکه اگه درو...
-
دلسردی
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 16:41
مثل اینکه مگسا هم تو وبلاگم پرواز نمیکنن...
-
ای رویین تن متواضع
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 11:03
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم وطن من! ای تواناترین مظلوم تورا دوست میدارم! ای آفتاب شمایل دریادل ومرگ درکنار تو زندگیست ای منظومه نفیس غم ولبخند ای فروتن نیرومند! ایستاده ایم درکنار تو سبز وسربلند...ای کشتزار حاصل خیز در باغهای تو خون گل سرخ می شود ای رویین تن متواضع ای متواضع رویین تن... سلمان هراتی
-
تو ایستاده ای...
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 10:49
تو ایستاده ای ونگاه میکنی من خداحافظی می کنم تو ایستاده ای ونگاه میکنی عقب عقب میروم ودست تکان میدهم وتو ایستاده ای ونگاه میکنی برمیگردم وبه راه می افتم اشک میریزم ومنتظرم صدایم کنی فقط یک بار حتی خیلی آرام بگویی ترنم... تو ایستاده ای ونگاه میکنی دستهایم یخ زده مثل قلب تو یادم می آید دستکشهایم را در جیب پالتوی تو جا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 10:34
عشق را کسی نشان نمیدهد بی حضور عشق هم دلم شکست...
-
دختری به نام ترنم
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 10:25
ترنم نغمه قطره های بارونه موقعی که زمین یواشکی آغوششو باز میکنه و دستاشو طرف آسمون دراز میکنه.آسمون نمیرسه به آغوش زمین فقط اشکاش میرسه.چیک چیک چیک...من نغمه قطره های اشک عشقم من ترنمم.ترنم به همین سادگی...