واژگان واژگون

واژگان واژگون من 

درد زخمه های کهنه اند... 

گور قلب شیشه ام پر از 

خنده های کال مرده اند... 

شعر ناتمام عشق را 

این دریغ ها 

دروغ ها 

ز یاد من   برده اند 

....: صبر کن که تا سپیده 

یک نفس 

... 

هنوز من 

در انتظار 

مانده ام...

عادت می کنیم...

به جای شکایت به همه چیز  

عادت می کنیم ...

به رنگهای جیغ رقصان  

میان بغض های خیس فروخورده 

و حتی 

صدای سوت 

قلبهایی که وارونه جلوه می کنند... 

عادت کرده ایم 

به ایستادن میان جدار داغ 

زمان و  

لبهایی که ازهم باز نمی شوند 

حتی به عطش سرخ  

نیاز 

و سیلی های محکمی که 

با اشتیاق 

نوش جان می کنیم 

عادت کرده ایم... 

عادت می کنیم...