گاهی وقتا حس می کنی جای یه چیزایی یا آدمایی توی زندگیت خیلی خالیه.چیزایی که هیچی نمیتونه جای خالیشونو برات پر کنه...آدمایی که برات عزیزن اما تو رو ناخواسته ندیده می گیرن باعث میشن دلت بخواد جای خالیشونو با چیزی یا کسی پر کنی.یکی که تمام گرمای وجودش تو رو احاطه کنه و توی گوشت زمزمه کنه...اما میدونی که فقط داری خودتو گول میزنی.این که خود تو.دقیقا خود خودت.یعنی خود واقعی تو دنیای کسی باشه...شاید یه وقتی که چشماتو بستی و با آهنگ نوازشگر یه صدا مسخ شدی تو عمق یه چاه تاریک فرو بری و وقتی چشماتو باز کنی و بفهمی دنبال یه سراب راه افتادی که خیلی دیر شده باشه...اون وقته که داد میکشی و دست وپا میزنی و از اون آدم یا شاید آدمای عزیزی که تو رو ندیده گرفته بودن کمک میخوای اما یادت میاد اونا گوشاشونو گرفتن و چشماشونو روی بودنت بستن...اونوقت دیگه نه داد میکشی نه دست و پا میزنی فقط چشماتو میبندی و خودتو توی آغوش سرد تاریکی رها می کنی...
ولی به نظر من همیشه هستند که حرفت صدات مشکلاتت مصایبت دلتنگی هات براش مهمه
یکم قشنگتر نگاه کن مطمینا خواهید دید آنها را
باور بفرمایید
کو؟پس چرا من نمیبینم؟
چیزی که نوشته بودی عین حقیقت بود ....
!!!! با تمام وجود درکش کردم ...